پارت یازده

زمان ارسال : ۳۳۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

رخت عروسی را ننه‌ام از دور نشانشان داد و گفت: سفید است کثیف می‌شود. عاقبت شب شد و هر کسی سر زندگی خود رفت.
ما هم با آن چلوی کره زده و کباب و گوجه غذایی سیر خوردیم. ظهر توی رستوران چون نشستن روی صندلی و غذا خوردن با قاشق برایمان سخت بود که آنقدرها غذا برایمان حلاوت نداشت. اما حالا چلو را مشت می‌کردیم و لذت می‌بردیم. از اینکه این شام خوشمزه به خاطر من نصیب خانواده‌ام شده احساس غرور می‌

269
47,371 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    20

    عالیه هردوره سن ازدواج بالامیره تا رسیدبه دوره ما

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    باید به دخترهامون یاد بدیم که ازدواج بخشی از زندگیه و هنه‌ش نیست. هدف نباید ازدواج باشه.

    ۱۱ ماه پیش
  • الناز

    20

    آخی 11 سالش هس ذوق ازدواج میکنه دیگه نمیدونه چه میخاد سرش بیاد با این مرد سن بالا

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    زنانی که از زندگی هیچ‌چیز نفهمیدن

    ۱۱ ماه پیش
  • عزیزی

    00

    عالی😍ولی پارت ها خیلی کوتاهن لطفا کمی طولانی ترش کن

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    به زودی نسخه وی‌آی‌پی می‌ذاریم عزیزم.

    ۱۱ ماه پیش
  • سیتا

    00

    بیچاره دختر یازده ساله نمیدونم چه بلایی داره سرش میدا چه کیفی هم میکنه

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    درسته‌. این رما قصه‌ی رنج زنانیه مادربزرگ‌های ما بودن

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید